مرجع بزرگ پــیــامـک های مـذهـبـــی و زیـبــا(SMS)
پیامک تولد پیامبر اکرم پیامک رحلت پیامبر اکرم پیامک تولد فاطمه زهرا(ع) پیامک تولد فاطمه زهرا(ع) پیامک تولد حضرت علی (ع) پیامک شهادت حضرت علی(ع) پیامک تولد حضرت
رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟» -آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! -چرا پسرم؟
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
 صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
 رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
 لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور  دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل  تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
 آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»


ادامه مطلب...
ارسال توسط اس ام اس
کار به مباحثه کشید و پدر چون مجتهد بودند فرمودند: «این حرفی که می زنم از باب تشخیص فقهی است و شما نباید به جبهه بروی!» جوابی که برادرم داد این بود:« اولاً در این یک مورد، امام خمینی رضایت والدین را شرط وجوب تکلیف نمی دانند.»
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، استاد سید جعفر شهیدی به سال 1297 در بروجرد متولد شد و در 23 دی ماه 1386 از این جهان بار سفر بست. استاد شهیدی را غالب نخبگان و بیشتر مردم، به نام «مؤسسه دهخدا»  و استاد بلندپایه ی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران می شناختند. نام ایشان پیوند کاملی با ادبیات فارسی داشت و کمتر کسی بود که بداند این ادیب گرانسنگ، مجتهدی است مسلم که مراتب فقهی خود را در نجف و در محضر علمایی چون آیت الله العظمی خویی طی نموده و در ایران نیز از شاگردان آیت الله العظمی بروجردی به شمار می آمده. همین طور نیز انگشت شمار بودند کسانی که خبر داشته باشند فرزند دلبندِ و عزیز کرده ی استاد شهیدی، در جبهه های دفاع مقدس، مفقودالاثر شده است و تا زمانی که در اوایل دهه 80 ، پیکر سید احسان تفحص و به خانواده اش بازگردانده شد، حتی همکاران و همدرسان استاد نیز مطلع نبودند که او نزدیک به 20 سال داغ فرزندش را در دل داشته است.


ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:جعفر شهیدی , احسان شهیدی , شهید , دفاع مقدس ,
ارسال توسط اس ام اس
اکنون که این آرزو را با خود بگور می برم امیدوارم با آن بزرگواری که در شما سراغ دارم مرا ببخشید و حلال کنید.امیدم این است که گذشته را فراموش کنید و صمیمانه حلالم کنید ، تا فردای قیامت در محضر قرب حق تعالی رو سفید باشم ...
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه خواهید خواند ، آخرین وصیت نامه یه جا مانده از نوجوان بسیجی ، شهید محمود عباسی  از رزمندگان گروهان نجف اشرف (لشکر 7 ولی عصر«عج») می باشد. این وصیت نامه در عین سادگی ، به طرز تکان دهنده ای ، نمایش دهنده روح بزرگ نوجوانی خوزستانی است. :


بسم الله الرحمن الرحیم                                      

قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخرهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین   ۱۴ـ توبه

ای دل بکن بکوی شهیدان زیارتی / تا کی بفکر این زر وصال و عمارتی
جز آرزوی قبر حسین بر دلم نبود / اینست راه عشـق اگـر با بصـارتی

با سلام و درود برهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران ... و با سلام و درود بیکران به شهیدان ...
پدر و مادرم در حال رفتن به منطقه هستم ... همه چیز را فراموش کردم :


ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:شهید , وصیت نامه , بسیجی , دفاع مقدس ,
ارسال توسط اس ام اس

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد